radioehsan

این وبلاگ نوشته های روزانه من - احسان - است

radioehsan

این وبلاگ نوشته های روزانه من - احسان - است

چشم هات


 الفــ. 

        موضوع عوض شده

        روزی از چشم­هات دنیا را می­دیدند

        حالا

        نشسته اند در بن­گاه

        ادم معامله می­کنند 

        چانه می­زنند

        چشم­ها اشانتیون شده است...

 

 

 

بــ. 

    می­شکنم در حوالی چشم­هات 

    خرده ریزها را جم می­کنی / دسته دسته

    با پست سفارشی، فدکس می­کنی برایم

    لبخند حساب نشده 

    اضافه بار می­خورد 

    باران، پشت شیشه 

    ارام ارام صدایت می­کند

    هنوز دنبال جیب می­گردی 

    افسوس

    دست­ها با جیب­ها بیگانه اند در تابستان

 

 

 

پ.ن: متن ها، ویرایش نشده است.

احسان.ن / 8.8.92


بعدنوشت: این را الان اضافه می کنم!! دیگر از هیاهو خسته شده ام، دلم ی خواب طولانی می خواهد. رسانه، بازی با افکار عمومی و سروصداش باشد برای شما.




شعر

 

 رس انه

 

 

 پاره شد 

 حرف مادر و دختر / در نگاه هرز تل­ویزیون 

 پیچ روی پیچ هرز می­شود / کانال ب کانال 

 پس­تانش را محکم گرفت 

 کلید را چرخاند 

 کانال همان بود ک بود

 در این ساعت روز 

 اخبار فاحشه­گی شهر 

 لحظه ب لحظه 

 کانال ب کانال پخش می­شود 

 

 پاره­گی حرمت 

 عادی شده /  خون ِ جمود ِ لب خند ِ گنگ ِ قصاب ِ سرخ­پوش 

 تسبیحش را می­چرخاند 

 هر دور 5 امتیاز 

 راهی نمانده تا خدا 

 یک سوراخ دیگر 

 ثواب تکمیل می­شود / در شب جمعه 

 وقتی غم هم­بستر ذره ذره مردمان شهر شده 

 سایش سر ان­گشتان زخم با نوک پستان سفت شده در تاریخ معلوم 

 ب عبارتن اخرا 

 این اموزش ِ فراگیر ِ درد است

 - مادر 

 - جان مردم

 - هیس

 - اری مردمان این شهر 

   فاحشه­گی را 

   در پس­توی کتاب­خانه شان می­پرورند 

  جای بوی خوش کاغذ کاهی 

 اسپرم می­پراکنند 

 در ذهن بی­مار نسلی 

 ک 

 بودنش بوی هویت مرده می­دهد 


 مادر تسبیح را بخور 

 راهی جز روس­پیگری این سرخ پوشان سیاه نداریم 

 دیگر 

 بین پس­تان و دس­تان مادر فاصله­هاست 

 نوکی ک دیگر کبود نیست 

 در زخم این درد ِ واگیر




احسان ن. تیر 92


پ.ن: این متن نیاز ب ویرایش دارد.



  

 

زیر چشم چپ (2)


 ب چپ و راست ربطی ندارد یا حتا زیر و بالا. مسئله اصلن چشم هم نیست. تمام حرف من این است چرا من ک کم­بود عشق دارم – و این موهبت کمی نیست در این روزگاران – باید در گوشه خانه هرز بروم؟! حالا این ب کنار. شما فرض کن اگر این جا ممالک خارجه بود, ب همین راحتی تمام می شد. ن, عزیز من! این تازه شروع یک داستان هیجان انگیز بود. ن این ک داروخانه اصلی شهر 7 عصر نشده, تعطیل باشد؛ و تن­ها موجود کم­عشقی با دُز زیر 8.9, 9 در شهر لنگ یک عدد قرص پایین نگه­دارنده عشق باشد. خنده دار است. از ان هایی ک از گریه غم انگیز تر است! خدا از سر تقصیرات تان بگذرد.


ادامه دارد...

فروردین 92


 پ.ن: لینک قسمت اول را اینجا ببینید.



زیر چشم چپ


 زیر چشم چپم می زند. اصلن خوب نیست. نشانه کم شدن عشق است, برای قرص هرجا ک بگویید رفتم. ساعت 7عصر همه جا تعطیل است, خب. فقط می ماند صلیب سرخ ک ان هم خالی ست, چیزی ندارد! بار دوم ست ک زیر چشم چپم می زند. باید فکری کنم. همه نرم افزارها را هم امتحان کرده ام, فایده نداشت. فقط می ماند قرص...

یادم نیست خانوم باجی, این مواقع چ دم کردنی استفاده می کرد!

 

ادامه دارد...

فروردین 92