ب چپ و راست ربطی ندارد یا حتا زیر و بالا. مسئله اصلن چشم هم نیست. تمام حرف من این است چرا من ک کمبود عشق دارم – و این موهبت کمی نیست در این روزگاران – باید در گوشه خانه هرز بروم؟! حالا این ب کنار. شما فرض کن اگر این جا ممالک خارجه بود, ب همین راحتی تمام می شد. ن, عزیز من! این تازه شروع یک داستان هیجان انگیز بود. ن این ک داروخانه اصلی شهر 7 عصر نشده, تعطیل باشد؛ و تنها موجود کمعشقی با دُز زیر 8.9, 9 در شهر لنگ یک عدد قرص پایین نگهدارنده عشق باشد. خنده دار است. از ان هایی ک از گریه غم انگیز تر است! خدا از سر تقصیرات تان بگذرد.
ادامه دارد...
فروردین 92
پ.ن: لینک قسمت اول را اینجا ببینید.
خدا از سر تقصیرات همهامان بگذرد.
الهی امین
به والله که یه چیزی هست>؟>؟یه ماجرایی...هست من میدونم هستالله و اکبر
همه می دونیم سید جان. همه
باور کن
حالا چرا خدا از سر تقصیرات ما بگذره؟ خدا از سر تقصیرات خودت بگذره که بی عشقی. اونم با قرص و دارو و امثالهم... این یه جور بیماریه ها.
خدا از سر تقصیرات من بگذر, فقط
به قول شاعر آی عشق چهره آبی ات پیدا نیست !
دست شاعر درد نکند!
انشااالله یه روز خوب میاد که نمیره...
ی روز خوب باید بیاد, چاره ای نداریم !