درباره من



منوی اصلی

آرشیو وبلاگ

آخرین نوشته ها

دوستان من

امکانات

گزیده های کوتاه
 

 1-در اتوبوس شب

  زنی نشسته بود در کنارم

  از تبریز تا تهران را

  اینگونه روشن

  اینگونه زیبا

  هرگز ندیده بودم.

  ۲-همسرم گفت

  تابلو دریا را بزنیم به اتاق

  حالا هر صبح

  جای پا پاک می کند از دیوار

  مردان بسیاری را می شناسم

  که رد پای برگشتنشان را

  هیچکس ندیده است

 

 ۳-مثل ماهی های گرسنه 

   چشم دوخته ایم  به بالا

    به کرمهایی آویزان

       .

       .

       .

       .

   از قلاب جرثقیل

 

 ۴-حرف زیاد داریم اما

  ما همه کارگریم

  از کوره اگر در برویم

  آجر می شود نانمان

 

 ۵-مثل پيرزني كه سوزن نخ مي كند

  در من دقيق شده است/مرگ

   افسوس ازاين زن

 که جوان­تر مي­شود هر روز...

 

 ۶-در من مردی هست

  که به این زودی ها

 از او باخبر نمی شود کسی.

 آپارتمانی هستم که درش

 نه با کلید، نه!

 که با لگد همسایه ها

        باز می شود

 ۷-باید می رفتم از تو

 از ارتفاعات چشمگیرت

    هیچکس

 در قله ای که فتح می کند

                ساکن نمی شود.

 ۸-آغوشش

 جامانده در خاک دشمن

    مرد بی دست...

 9 -ما هر دو اسیریم اما 

 یک روز آزادت می کنم

 مثل بادکنکی که نخ اش را

با خود به آسمان می برد...

10- قاضی به خانه برگشت

   در جیب کتش

 خودکاری می گریست

۱۱-تنها بگذار تلخی ام را

   گاه حال لیوان چای

به هم می خورد از قاشق شکر

پ.ن:خیلی وقت بود می خواستم دستی بکشم به سرو روی این خانه.شعرهای ویرایش نشده را سامان بدهم.تعطیلات این فرصت را به من داد که میزبان بهتری باشم برای میهمانان عزیزی مثل شما بزرگواران.

پ.ن۲:در فیس بوک من اینجا هستم.

پ.ن۳:برای خواندن یک خبر شخصی به زودی همه ی شما را دعوت خواهم کرد.

پ.ن۴:به اینجا هم اگر دوست داشتید سری بزنید.

 

 



نـوشــته شده در: چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ | 20:2 | به قلم: حسن آذری |