بدون عنوان
گاهی فکر می کنم هر کدام از اعضای بدنم یک شخصیت مستقل به خود دارند. مثلن دست ها محمدرضا هستند. پاها جک. چشم ها سارا. شکم آقای هادسن و ... . این ها همه با هم تشکیل خانواده بزرگی به اسم بدن من را داده اند. از پدر و مادر این خانواده بزرگ نپرسید. این اعضا از روز اول به دنبال پدر و مادر خود گشته اند. یک روز گفتند آقای پیتر، مغز عزیز شما پدر هستید و خانوم دل، هلن شما مادرید. طولی نکشید بنا به یک جلسه خانوادگی و بعدها دعوای فامیلی، همه چیز زیر سوال رفت. این داستان با نجیب و مریم هم تکرار شد. اعضای محترم تازگی ها فهمیده اند حرام زاده اند و همین روزهاست جلسه خانوادگی دیگری شروع شود!
بندرعباس - زمستان 93
برای مادرم
زنی شب تا سحر گریید خاموش.
زنی شب تا سحر نالید، تا من
سحرگاهی بر آرم دست و گردم
چراغی خُرد و آویزم به برزن.
زنی شب تا سحر نالید و ــ افسوس! ــ
مرا آن نالهی خامُش نیفروخت:
حریقِ قلعهی خاموشِ مردم
شبم دامن گرفت و صبحدم سوخت.
حریقِ قلعهی خاموش و مدفون
به خاکستر فرو دهلیز و درگاه
حریقِ قلعهی خاموش ــ آری ــ
نه شب گرییدنِ زن تا سحرگاه.
۱۹ اسفند ۱۳۳۶
پ.ن: شعر بالا از سایت رسمی احمد شاملو انتخاب گردیده است.
گمان می کنم ما محکوم ب دیدن، شنیدن و مصرف ان چیزی شده ایم ک دیگران، قبلن ان را تماشا/درک کرده اند و با ما ب اشتراک گذاشته اند. ن فقط در سینما و تئاتر. نقاشی، شعر، موسیقی و ... حتا اکتشاف ها و اختراع ها.
اولین ایده 94
جزام
همیشه فکر می کردم هر وخت جزام بگیرم "تو" می اید و تمام ان چند شبانه روز را پای تخت من صبح می کند. تمام فکر و ذهنش می شود من. ولی خوبی تصور و خیال ب همین چیزهاست. ن "تو"یی وجود دارد و ن جزام. فقط من هست ک خیال می کند تمام زندگیش را.
چ قدر بد ست ک زندگی "تو" ندارد و چ خوب ک جزام نیست!
بندرعباس - زمستان 93