radioehsan

این وبلاگ نوشته های روزانه من - احسان - است

radioehsan

این وبلاگ نوشته های روزانه من - احسان - است

سیزدهم


بدون عنوان



 گاهی فکر می کنم هر کدام از اعضای بدنم یک شخصیت مستقل به خود دارند. مثلن دست ها محمدرضا هستند. پاها جک. چشم ها سارا. شکم آقای هادسن و ... . این ها همه با هم تشکیل خانواده بزرگی به اسم بدن من را داده اند. از پدر و مادر این خانواده بزرگ نپرسید. این اعضا از روز اول به دنبال پدر و مادر خود گشته اند. یک روز گفتند آقای پیتر، مغز عزیز شما پدر هستید و خانوم دل، هلن شما مادرید. طولی نکشید بنا به یک جلسه خانوادگی و بعدها دعوای فامیلی، همه چیز زیر سوال رفت. این داستان با نجیب و مریم هم تکرار شد. اعضای محترم تازگی ها فهمیده اند حرام زاده اند و همین روزهاست جلسه خانوادگی دیگری شروع شود!

 


 بندرعباس - زمستان 93




دوازدهم


حریقِ قلعه‌یی خاموش …


برای مادرم

زنی شب تا سحر گریید خاموش.
زنی شب تا سحر نالید، تا من
سحرگاهی بر آرم دست و گردم
چراغی خُرد و آویزم به برزن.

 

زنی شب تا سحر نالید و ــ افسوس! ــ

مرا آن ناله‌ی خامُش نیفروخت:
حریقِ قلعه‌ی خاموشِ مردم
شبم دامن گرفت و صبحدم سوخت.

 

حریقِ قلعه‌ی خاموش و مدفون
به خاکستر فرو دهلیز و درگاه
حریقِ قلعه‌ی خاموش ــ آری ــ
نه شب گرییدنِ زن تا سحرگاه.

 

۱۹ اسفند ۱۳۳۶


پ.ن: شعر بالا از سایت رسمی احمد شاملو انتخاب گردیده است.



یازدهم





 زلف

       گره

             یار

                  چشم





دهم




گمان می کنم ما محکوم ب دیدن، شنیدن و مصرف ان چیزی شده ایم ک دیگران، قبلن ان را تماشا/درک کرده اند و با ما ب اشتراک گذاشته اندن فقط در سینما و تئاتر. نقاشی، شعر، موسیقی و ... حتا اکتشاف ها و اختراع ها.

 

 اولین ایده 94

 

 


نهم


 جزام



 همیشه فکر می کردم هر وخت جزام بگیرم "تو" می اید و تمام ان چند شبانه روز را پای تخت من صبح می کند. تمام فکر و ذهنش می شود من. ولی خوبی تصور و خیال ب همین چیزهاست. ن "تو"یی وجود دارد و ن جزام. فقط من هست ک خیال می کند تمام زندگیش را.

چ قدر بد ست ک زندگی "تو" ندارد و چ خوب ک جزام نیست!


 

    بندرعباس -  زمستان 93