در روزهایی ک همه از المپیک می گویند و دلاوری ورزش کاران و کم کاری فوتبالیست ها و سوریه و ... , یکی از استان های همین ایران خودمان زلزله زده شده است.
لینک خبر در یاهو مکتوب ک البته فیل تر است.
لینک خبر در خبر آن لاین ک خوش بختانه فیل تر نیست.
لینک خبر در کاپوچینو با طعم پاییز
و صحبتی از لی در همین باره
خوشبختی
در خیابان به گربه ای نگاه می کنم
که از من خوشخبتتر است,
هر چند خودش نظر دیگری دارد...
.
.
.
ماشین دوم هم از رویش رد شد...
پ.ن: تقدیم ب رضا..ی عزیز
پ.ن0: شعر از مسعود دیدگر (ب این پست مراجعه کنید.)
راز موفقیت در این سکوت, چیست؟
"اقای مسئول, اگر می خواهی متن را بخوانی و احیانن روزه داری! از ادامه امتناع کن, زیرا با این حالی ک دارم ممکن است لب ب دشنام ب خود بردارم و دشنام روزه را باطل می کند."
سلام امیر جان, عکس هایت را دیدم و حتمن چاپ میکنم در این وبلاگ. ولی واقعن شوخی نمی کنی, این ها عکس یک خانواده است, این ها مردم همین شهرند؟!!
دلم خوش است 6 صبح سوار سرویس می شوم, درین شرایط بد آب و هوایی و ..., یک پروژه ملی را مشارکت می کنم, 6 عصر از سرویس پیاده می شوم. و همه این ها با زبان ب اصطلاح روزه است! همه این ها بخورد توی سرم! چ فایده است وقتی ک همسایه , ن همشهری, هم وطن و هم کیش, ن یک انسان در چند قدمی من با این شرایط زندگی – از ان کلمات است – زندگی می کند!!
امیر جان فکر می کنم سخت ترین عکس هایت را گرفته ای, زمان را اسیر قاب هایت کرده ای, همان لحظه ک مرد گذشته یا اینده اش را ب نظاره نشسته!
اخر دل مان ب چ خوش است.؟! گه زده ایم ب زندگی. ب خدا این ها ادم اند!
اقای شهرداری – منظورم فوتبال نیست, منظورم دقیقن و مشخصن همان ادم هایی ست ک قرار است شهر را بسازند – تو چ غلطی می کنی, می توانی ب من توضیح دهی!؟ ببخشد قصدم توین نیست, اما هر چ انجام می شود, غلط است ک نتیجه اش می شود این!! ان ها ک مرا می شناسند می دانند خون ب کجا رسیده ک در این نوشتار از استعاره خبری نیست! اخر این تصاویر, دیگر نماد نمی شناسد!!
اقای امام جمعه, اقای نماینده و استاندار, اقای ساخت و ساز, اقای بهداشت, ... , اقای شهروند, همه مان مسئولیم. چ می خواستیم چ شد!
این مسئله مرغ نیست ک بشود در صف ایستاد و حرمت, گدایی کرد! یا مسئله هسته ای نیست ک بشود ایستاد و فحش داد! یا قاچاق دختران نیست ک ایستاد و گفت نمی بینم! یا مسئله هرمز و جان ادمیان نیست ک ایستاد و گفت قضا و قدر بود, و حالا تو دیگر قایق داری نکن! یا هزار کوفت و زهرمار دیگر نیست, الان ایستاده ایم و بغل گوش مان زمین دهان باز کرده!
جان مادرتان این مسئله را حل کنیم تا عادت نشده, بخدا و با همین زبان روزه قسم ک در همین شهر مردمان و مسئولینی هستند ک قیمت ماشین شان... . ب خدا قسم این شهر پول دارد, وای ب حال روزی ک پولش کثیف باشد!
امیر جان خودت می دانی این عکس ها اگر فوتوشاپ باشد!
مرداد91
این هم بخشی از عکس های مننتشر شده در تابناک:
داستان شعری را ب صورت پی دی اف دانلود کردم (با عنوان مردی ک گریه می کند)
کتاب, مجموعه شعری ست از مسعود دیدگر. شعر تهدید را از این مجموعه تقدیم تان می کنم:
تهدید
بغل دستی ات را بغل بگیر و ببوس!
پیش از آنکه،
بغل دستی اش او را بغل بگیرد و ببوسد!
.
.
.
.
تهدیدی عاشقانه
روی نیمکتی دو نفره...!