رس انه
پاره شد
حرف مادر و دختر / در نگاه هرز تلویزیون
پیچ روی پیچ هرز میشود / کانال ب کانال
پستانش را محکم گرفت
کلید را چرخاند
کانال همان بود ک بود
در این ساعت روز
اخبار فاحشهگی شهر
لحظه ب لحظه
کانال ب کانال پخش میشود
پارهگی حرمت
عادی شده / خون ِ جمود ِ لب خند ِ گنگ ِ قصاب ِ سرخپوش
تسبیحش را میچرخاند
هر دور 5 امتیاز
راهی نمانده تا خدا
یک سوراخ دیگر
ثواب تکمیل میشود / در شب جمعه
وقتی غم همبستر ذره ذره مردمان شهر شده
سایش سر انگشتان زخم با نوک پستان سفت شده در تاریخ معلوم
ب عبارتن اخرا
این اموزش ِ فراگیر ِ درد است
- مادر
- جان مردم
- هیس
- اری مردمان این شهر
فاحشهگی را
در پستوی کتابخانه شان میپرورند
جای بوی خوش کاغذ کاهی
اسپرم میپراکنند
در ذهن بیمار نسلی
ک
بودنش بوی هویت مرده میدهد
مادر تسبیح را بخور
راهی جز روسپیگری این سرخ پوشان سیاه نداریم
دیگر
بین پستان و دستان مادر فاصلههاست
نوکی ک دیگر کبود نیست
در زخم این درد ِ واگیر
احسان ن. تیر 92
پ.ن: این متن نیاز ب ویرایش دارد.
پارسال, درست قبل از این ک وارد صنعت بشوم, دوست عزیزی گفت:
"می دونسی, همینگوی ب صورت داوطلب تو ارتش -فک کنم- اسپانیا خدمت کرده؟"
من فقط می دانستم صنعت دارد داغمان می شود. همین
فروردین 92
ام روز دلم برای خیلی ها تنگ شد؛ برای مادرم, پدرم, برادرهام. دلم برای مادربزرگ ها و پدربزرگ هام تنگ شد. و برای عموها و خاله ها و دایی ها و عمه ها نیز... ام روز دلم برای دوستان و دوستان نزدیک و دوستان خیلی خیلی نزدیک هم تنگ شد. ام روز دلم برای تو جور دیگری تنگ شد...
کسی دستم را بگیرد, ام روز دلم خیلی تنگ شد!!