اس ام اس می زنی جواب می دهد؛ تلفن می زنی جواب می دهد, جواب نمی دهد.
اس ام اس می زنی جواب می دهد, جواب نمی دهد.
اس ام اس می زنی جواب نمی دهد؛ تلفن می زنی جواب می دهد, جواب نمی دهد؛ کامنت و پست می گذاری, کامنت و پست می گذارد.
اس ام اس می زنی جواب نمی دهد؛ تلفن می زنی جواب نمی دهد؛ کامنت و پست هم نمی
گذارد...
پ.ن: ما ادم ها عوض می شویم خیلی زیاد, کاش حرمت دوست داشتن را نگاه می داشتیم...
یک کار خوب
رادیو منا را ک یادتان هست -مسابقه شب یلدا- برای روز رونمایی از چهارمین فرش خاکی هرمز برنامه جالبی ترتیب داده. پیشناهاد می کنم سری ب وبلاگش بزنید, اگر چ ممکن است دیر شده باشد!
آرامش طوفانی – بررسی سینمای برادران داردن با پرداخت به 3 فیلم رزتا، کودک، سکوت لورنا
داردنها از سینماگران پیشرو در بلژیک و اروپا به شمار میروند که علیرغم تعداد کم کارهای داستانی، جوایز زیادی را نصیب خود کردهاند.
در این نوشتار سعی شده با بررسی سه فیلم رزتا، کودک و سکوت لورنا کمی به سینمای این دو برادر نزدیک شویم. در کارنامه فیلمسازی این دو برادر به غیر از فیلمهای بلند داستانی چند فیلم کوتاه و مستند هم دیده میشود.
س
دی روز - درواقع همان دی شب- بعد از کار لعنتی عزیز, رفتم بیرون کمی خرید, ک البته حاصل نشد! بعدترش رفتم دیدن یک دوست عزیز, خیلی عزیز. نمی دانم چرا چند بار شما خطابش کردم!! خودش گفت احسان بگو تو - بعد لحنش درخواست شد - بگو تو, تو, تو, تو... و من یاد 1320 افتادم
اگر یادتان باشد, برای یلدا وب لاگ "رادیو منا" یک بازی طراحی کرده بود با عنوان "بازی وب لاگی شب یلدا" ک از "رادیو احسان" هم خواسته بود در این بازی شرکت کند.
متن بازی: امسال این شهامت رو پیدا کردم که برای شب یلدا پیشنهاد یه بازی وبلاگی بدم. با اجازه وبلاگ نویسان کهنه کار .این بازی یه بازی واقعیه و هرکس می تونه یه تجربه ، یه بازی یا هرچیز جالبی که دوست داره ( این چیز جالب میتونه دستور پخت یه غذای خوشمزه ، یاد دادن یه فوت و فن جدید مثلن یه گره کوهنوردی ، یه نکته توی سفر به طبیعت , یه نکته درباره رانندگی توی جاده یا هرچیزی باشه ) رو توی وبلاگش معرفی کنه
پیش ناهاد من کارگاه داستان نویسی "پایان" بود:
نفر اول داستانی را شروع می کند ب اندازه یک پاراگراف, و حاصل دست رنجش را می دهد ب نفر بعد. نفر بعدی یک پاراگراف ب متن اول اضافه می کند و می دهد ب بعدی...
حاصل کار را با هم می بینیم:
شروع پایان من:
سیت عقب نشسته ام، در تاکسی باز می شود. دو خانم محترم هم می نشینند، بزرگ تر کیفش را می گذارد و تمام خودش را لای چادر جم می کند تا ب ذره ای از من نخورد. دختر شیشه پنجره را می دهد پایین. موبایل زنگ می خورد...
صدای بلند مردی از پشت تلفن سلام می کند.
- گوشی یه لحظه!
و با دستش صدای موبایل را کم می کند. زن مسن تر چشم غره می رود که بگو بیرونیم. بگو نمی تونی حرف بزنی. دختر دستش را می گیرد جلوی دهنی گوشی. آرام و با اضطراب حرف می زند:
- خوبی؟
شش دانگ حواسم جمع دختر می شود که زیر چشمی زن را نگاه می کند و بعد هم در جواب حرف های مرد ریز می خندد. زن باز چشم غره می رود و دختر گوشه لبه بالایش را می جود. یک تکه از پوست لب کرمی رنگش کنده می شود و توی دهانش گم می شود. زن با آرنج به دختر می زند. دختر شیشه را تا ته پایبن می کشد. باد به چادر زن میزند.