آخرش کاری می کنم ک عاشقم بشوی و بخواهی بروی توی قلبم، آنوقت من قبلم را در می آورم و جایش یک سگ می گذارم توی سینه ام و تو ک بی خبری ک چ خبر ست راه سینه ام را ب خیال رسیدن ب قلبم در پیش می گیری و توی سینه ام ک می رسی سگ پاچه ات را می گیرد و من این داستان را ب دوستانم تعریف می کنم و با هم هرهر می خندیم. زنده باد عشق
جواد انصاری. خرداد94