تی وی
تی وی روشن بود. طبق معمول ِ این ساعت، روی کانال یک. اخبار ساعت 14 شروع شد.
بحران اقتصادی غرب. حضور مردم و شلوغی بازار برای خرید عید فطر. همزمان از بیرون صدای بدموقع معدن کهنه شنیده شنیده می شد. با ان بلندگوهای معروف. انگار ماموریت داشتند حتمن و قطعن استراحت همه را ب هم بزنند. در مقابل ب مثل، ولوم تی وی بالا رفت. اعتراض مردم فرانسه ب یک چیزی. یاداوری خاطرات جنگ و دلاوری ها و فداکاری های رزمندگان.
هنوز مصاحبه ارشیوی با دومین شهید تمام نشده بود چشمهاش تغییر کرد. بدنش شروع کرده بود ب لرزیدن. کمتر از 10 ثانیه ب زمین خورد. کف ازدهانش بیرون می امد. مثل ادم هایی ک در فیلم ها شیمیایی می شوند.
میهمان بود. از دیروز امده بود و تا فردا می ماند. غیر از سارا ک خود را برای کنکور اماده می کرد و میهمان عزیزشان ک حالا کف در دهان کف اتاق دراز کشیده بود کسی خانه نبود. شنیده بود ک بین دهان کسی ک رعشه می کند یا تشنج و از این دست، چیزی می گذارند. نیز می دانست در هر حادثه و قبل از هر چیز باید ب شرایط مسلط بود. ترسیده بود. خیلی.
اقای بهبودی الان سال هاست نمی تواند ب خوبی تکلم کند.
فرورودین 95