حرف تازه اگر به اینجانوشته شدن تازه حساب بشه بایدبیام از مردی بنویسم که برام اندازه ی چندتاقاره غریب  دور به نظر میاذ...از کرختی و بذبینیم به عشق و ذوست ذاشتن بنویسم و کتابایی که هی می خونم و نمی خونم..اوازایی که حالا زمزمه می کنم و هیچوقت زمزمه نمی کردم..بایذ از طهران حرف بزنم و زنی که حالا سرش پره از فکر و خالیه از ادما..زنی که حالاهرچی یاذشه فقط یه مشت خاطره ی به درد نخوره.. 

نوشتن هنوز تنها وطنمه .حتی اگر مشغله م زیادباشه و یه مرد عاشق به زنش بگه ذوستت دارمو همه ی شعراشو تف کنه و به روزمرگی سلام بده و تن بده به تنی که ... 

می  خوام بنویسم و حالا انگارهمه دورن و هیچ کس نیست و فقط خودمم و خیالم که می دوعه تا یه نخ سیگارروشن کنه زیربارون آذر .