radioehsan

این وبلاگ نوشته های روزانه من - احسان - است

radioehsan

این وبلاگ نوشته های روزانه من - احسان - است

خواب


 یکى از عجیب ترین اتفاق هاى روزانه, خوابه. چیزى شبیه ب مرگ.

 بسیار جدى و البته مثل یک شوخى در مقابل خود مرگ!

 این ک هر روز با شروع خواب بمیرى و با پایان خواب, بیدار بشى خیلى جذابه و البته ترسناک, براى منی ک مرگ براش قطع شدنه, گیم اور.

 براى خیلى هامون خواب و بیدارى مسئله اى جدى نیست! اون قدر ناجدیه ک حتا ادابش رو هم نمى دونیم...

 معمولن تا مجبور نشدیم نمى خوابیم و بیدار شدنمون براساس یک اجبار بیرونى شکل مى گیره!

 صحبت ها رو با ى سوال تموم مى کنم:

 یادتون میاد اخرین بارى ک خواب رو خودتون انتخاب کرده باشین و با تمرکز ب دنیاى خواب پا گذاشته باشین؟!



 پ.ن: این متن براى خاطر یک دوست نوشته شده است.

خواب

 

   خواب  

گمان می کنم تمام ترس های کودکی جمع شده و این شده ک حالا هر چی زور می زنم نمی توانم خواب ببینم. باورتان نمی شود هر شب کلی داستان و قصه می خوانم شاید خواب ببینم. وختی ادمی خواب نمی بیند یک چیزی کم است. یک چیزی نیست. همیشه گمان می کردم خواب حد فاصل کارهای شدنی و نشدنی ست.

مثلن من دوست دارم شب ها خواب شیرجه زدن در اب از روی سکوی 4متری را ببینم و با این ک شنا بلد نیستم بتوانم کرال بزنم و خودم را ب ساحل برسانم. یا تمام روز منتظر بمانم ک شب بشود و بتوانم ۲ کلمه ای انگلیسی گپ بزنم. راه دور نرویم در خواب زندگی تشکیل دهم؛ اخر هفته ها منتظر شب بمانم برای این ک دست زن و بچه را بگیرم و برویم دوری بزنیم. حتا ممکن است ب پیشناهاد ایشان مقدمات سفری برای دیدن اثار باستانی ایتالیا را توی برنامه بگذاریم. حتا ممکن است خواب ببینم قهرمان وزنه برداری شده ام و از روی یک حادثه عاشق می شوم و چون عشقم از ورزش خوشش نمی اید در اوج شهرت و موفقیت از ورزش کناره گیری کنم.

گاهی گمان می کنم می شد سیاست مداری را در خواب تجربه کنم و احتمالن در اوج مبارزات ازادی خواهی و بین انتخاب حرکت صلح طلبانه و مبارزات چریکی برای نوشیدن اب از خواب بیدار شوم.

بدترین حالت زمانی ست ک مادر ب خواب بیاید و ب دلیل هندوانه سر شب مجبور ب بیدار شدن بشوی.

مادر ک رفت، بابا هنوز موهای سپیدش ۲تا دانه بود و هر شب ب ما نشانش می داد. من هنوز عینک نمی زدم و یادم هست سارا معنی مردن را نمی دانست! من حتا فک می کنم خاطره تو را هم می توانستم خواب ببینم و یادت هر شب انگیزه بیدار شدن روز بعد می شد. ان وخت الان من نمرده بودم و صبح تا صبح چشم هام امیدن امدن شب بود.

خواب

۲۲ آبان ۹۳