جواب ساده است،
یک شب که حالت خوب نباشد. و یار بداند که خوب نیستی، تلاش کند که تو را از آن حال و هوا در بیاورد. یک شعر بفرستد و تو باز در دلت بگویی: خدایا ممنونم…

تو
تمام دیروزها،تمام فرداها را
و تمام امروز را
به من بدهکاری!
بدهکاری
و دست هایت قسط اولش هم پرداخت نشده
شانه ات سه قسط از ابتدا عقب افتاده
و لبخندت دارد برگشت می خورد
و من،
یک نزول خور حرفه ایم
در این بازار
و هر رور
باز میخواهمت،
بیشتر، طولانی تر، تمام تر
من یک شیادم
ک شعر هایم را در ناصر خسرو
به قیمت سه لبخند تو میفروشم
و تو چه ساده ای
که میخندی
می خندی من یادم می آید
“خیلی وقت است بغل پس نداده ای!”
بعد دست میکنم توی جیبم
یک مشت عزیزم میریزم روی پیشخوان
بغل پرداخت ک میکنی
بقیه اش را نگاه پس میدهم
اهسته بر میگردی
چشمت میخورد به لب های من
“چقدر دوستت دارم می شود؟”
میگویم همینقدر
لبخند میزنی و تمام می شوم
زور میزنم شاعر شوم
برای اینکه تو بخندی
نه اینکه به فکر تو باشم
بازاری باید به فکر جیبش باشد!

« از نسترنم»

۱۰ نظر موضوع: بدین سان, نظم و نثر

10 پاسخ به “یک شعر چگونه می تواند حال آدم را خوب کند؟”

  1. بهشب گفت:

    عالیه این اثر

  2. احسان ن گفت:

    براوو.

  3. ناشناس گفت:

    زیباست !

  4. دوست گفت:

    عالیه ه ه ه :-))

  5. نگین گفت:

    نسترنتان عجب شعر خوبی سرود، درود بر نسترن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.