radioehsan

این وبلاگ نوشته های روزانه من - احسان - است

radioehsan

این وبلاگ نوشته های روزانه من - احسان - است

نهم


 جزام



 همیشه فکر می کردم هر وخت جزام بگیرم "تو" می اید و تمام ان چند شبانه روز را پای تخت من صبح می کند. تمام فکر و ذهنش می شود من. ولی خوبی تصور و خیال ب همین چیزهاست. ن "تو"یی وجود دارد و ن جزام. فقط من هست ک خیال می کند تمام زندگیش را.

چ قدر بد ست ک زندگی "تو" ندارد و چ خوب ک جزام نیست!


 

    بندرعباس -  زمستان 93




هشتم



  هر سال دریا عقب تر رفت و ما ب دنبالش. تا این ک دیگر دریایی نبود. برای ما دریا بود هر چند روی نقشه نامش را دریاچه نوشته اند. مرگ دریا خاطره های شاد را شور کرد. برای من و هزاران ادمی ک در کنار این دریا و با ان زندگی کرده اند دیدن مرگ ان زجراور است. دریای ما اکنون شوره زاری بی انتهاست ک با هر وزش باد، هوای شهرمان را می الاید و زمین های حاصل خیزمان را ب دشت های بی ثمر تبدیل می کند.

 

 

بخشی از متن دریا نوشته رویا آسیایی- منتشر شده در ویژه نامه نوروز 94 انسان و فرهنگ

 


هفتم


 لب چاه

سطل پر است

از باران بهار


سامح درویش - علی مطوریان



منتشر شده در داستان همشهری - ویژه نوروز 94




ششم



این کهنه رباط را ک عالم نام است

 و ارامگه ابلق صبح و شام است

 

بزمی ست ک وامانده صد جمشید است

قصری ست ک تکیه گاه صد بهرام است

 

 

رباعیات خیام (کتاب همراه) - براساس نسخه محمدعلی فروغی و دکتر قاسمی




پنجم



 لباس ارزو


... حالا می فهمم ک ان لباس، لباس ارزو بود. فال خیر بود. پیش درامدی بود برای یک اتفاق خوب. لباسی ک قرار بود سرنوشت را توی رودربایستی بیندازد تا ارزویش را براورده کند. عمو ک بلاخره داماد شد، مادربزرگ پیراهن سبز را پوشید و بعد ددوباره گذاشتش توی کمد. انگار خواسته اش را از لباس گرفته بود.

 

پ.ن: متن بالا بخشی از داستان لباس آرزو نوشته سحر مختاری ست ک در داستان همشهری ویژه نوروز چاپ شده است.