اگر یادتان باشد, برای یلدا وب لاگ "رادیو منا" یک بازی طراحی کرده بود با عنوان "بازی وب لاگی شب یلدا" ک از "رادیو احسان" هم خواسته بود در این بازی شرکت کند.
متن بازی: امسال این شهامت رو پیدا کردم که برای شب یلدا پیشنهاد یه بازی وبلاگی بدم. با اجازه وبلاگ نویسان کهنه کار .این بازی یه بازی واقعیه و هرکس می تونه یه تجربه ، یه بازی یا هرچیز جالبی که دوست داره ( این چیز جالب میتونه دستور پخت یه غذای خوشمزه ، یاد دادن یه فوت و فن جدید مثلن یه گره کوهنوردی ، یه نکته توی سفر به طبیعت , یه نکته درباره رانندگی توی جاده یا هرچیزی باشه ) رو توی وبلاگش معرفی کنه
پیش ناهاد من کارگاه داستان نویسی "پایان" بود:
نفر اول داستانی را شروع می کند ب اندازه یک پاراگراف, و حاصل دست رنجش را می دهد ب نفر بعد. نفر بعدی یک پاراگراف ب متن اول اضافه می کند و می دهد ب بعدی...
حاصل کار را با هم می بینیم:
شروع پایان من:
سیت عقب نشسته ام، در تاکسی باز می شود. دو خانم محترم هم می نشینند، بزرگ تر کیفش را می گذارد و تمام خودش را لای چادر جم می کند تا ب ذره ای از من نخورد. دختر شیشه پنجره را می دهد پایین. موبایل زنگ می خورد...
صدای بلند مردی از پشت تلفن سلام می کند.
- گوشی یه لحظه!
و با دستش صدای موبایل را کم می کند. زن مسن تر چشم غره می رود که بگو بیرونیم. بگو نمی تونی حرف بزنی. دختر دستش را می گیرد جلوی دهنی گوشی. آرام و با اضطراب حرف می زند:
- خوبی؟
شش دانگ حواسم جمع دختر می شود که زیر چشمی زن را نگاه می کند و بعد هم در جواب حرف های مرد ریز می خندد. زن باز چشم غره می رود و دختر گوشه لبه بالایش را می جود. یک تکه از پوست لب کرمی رنگش کنده می شود و توی دهانش گم می شود. زن با آرنج به دختر می زند. دختر شیشه را تا ته پایبن می کشد. باد به چادر زن میزند.
اینقدر درگیری های ذهنی ریز و درشت دارم که نتونستم تو این بازی شرکت کنم
زنگی رو همین درگیری های ریز و درشت معنی می دن...
شما هر وخت خواستی و تونسی شرکت کن!!
آقا یه روز جمه بشیم یه جایی دور هم از این داستان ها بنویسیم
خیلی خوبه بهشب جان, هماهنگ کن با بچه ها. شمارمو ک داری؟!
من قااااطی کردم. نفهمیدم دو تای آخریش چی شد!!
!! هر کدوم از این ها ادامه ای ست بر "پایان" من...
مم نون از حضورت
ینی ربطی به هم ندارن؟؟ هرکودم جداگونه پایان تو رو ادامه میدن؟
دقیقن:-)
مرسی
خواهش می شود احسان جان:-)