اس ام اس
- سلام
- سلام
- دوست من میشی؟
- چرا!
- یه دونه لازم دارم
- چی؟
- دوست
- پیشنهاد میدم یه شماره دیگه بگیری
- چرا؟
- چون من یه دوست دارم
- پس من چیکار کنم؟
- گفتم خب, یه شماره دیگه بگیر
- اینکه خیلی بده
- چرا؟
- آخه قبلیها هم همینو گفتن
- و تو چی جواب دادی؟
- من هم همینوگفتم
- پس خداحافظ
- خواهش میکنم ادامه بده
- اصلن پسری یا دختر؟!
- آدم خوبیم برای دوستی!
- اعتماد بهنفس خوبی داریJ
- پدر سگ ...
- چی؟ با کی بودی بیادب؟؟ من دیگه اساماس نمیزنم
- اینرو دیشب بابا به ماما گفت
- آخه، چرا؟!
- نمیدونم شاید راجعبه من بوده
- خوب!
- آخه من شبها
- چی شد؟ منتظرم!
- من شبادراری دارم
- چی؟ یعنی چی
- یعنی
- خب
از اینجا به بعد سیستم اساماس قطع شد
پ.ن: تاریخ این بنشته را نمی دانم!
کمی گیج شدم
چرا بهشب جان؟؟!
خیلی روایت تلخی بود احسان ...
از اونها که فراموش نمیشه .
روایت ساختگی تلخی بود, متاثر از یک اتفاق دیگه. با این حرفت موافقم, بضی اتفاق ها فراموش نشدنین!
بعضی اتفاق ها ثبت میشن. حالا یا تو تخیل آدم یا توی ذهنش. ولی ثبت میشن. اینو مطمئنم.
احتمالن همینطوره
سلام
ای ول عجب حالی ازش ایگفت
دل ب دست اوردن هنرن:-)
سلام احسان جان
شماره ساعت گویا رو بشون میدادی. خوش باشی .
مم نون
-ببوس بابا!ببوس،هر جوری دوست داری ببوس ،تو فقط خودتو قبول داری ، فقط خودتو ، هر جوری دوست داری رفتار کن.خسته ام . حال ندارم باهات بحث کنم ولمون کن تور وخدا ،جان مادرت ولمون کن.
بهروز هر وقت اینگونه داد می زد فقط یک مفهوم داشت: می خواهم بروم بنشینم پشت کامپیوتر و چت کنم، به تو هم ربطی ندارد با کی.
تشریف بیاورید برای گفت و شنید بی زحمت...
حتمن. خوش حال خواهم شد